از
قدیم الایام در محله های مختلف مرسوم است که می گویند ما مردمی غریبه نوازیم! به
تعبیر دیگر اگر فردی از داخل خودمان رشد کند را چندان تحویل نمی گیریم ولی وقتی از
بیرون کسی بیاید تحویل می گیریم. سوال اینجاست که آیا این ویژگی در ادبیات دینی
قابل تحلیل است یا خیر؟ این ویژگی مربوط به فرهنگ ایرانی است یا در اسلام هم در
رابطه با آن مطالبی بیان شده است؟ در مجموع آیا این غریبه نوزی تهدید است یا فرصت؟
بند
شانزدهم از دعای دوم صحیفه سجادیه عبارت زیبا در این رابطه دارد که می فرماید: «وَ
هَاجَرَ إِلَى بِلَادِ الْغُربَةِ ، وَ مَحَلِّ النَّأْیِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ
، وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ ، وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ ، وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ ،
إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِینِکَ ، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْکُفْرِ
بِکَ»و از جایگاه اقامتش و قدمگاهش و زادگاهش و جاى انس گرفتنش، به شهرهاى غربت و محل
دور هجرت نمود. بر این خواسته که دین تو را عزّت دهد و بر (ضد)
کافرانِ به تو یارى طلبد. نکته تشکیلاتی
در کلمه «غربت» است. وقتی من در فضایی غریب زندگی می کنم شاخک هایم حساس تر می
شود. مثلا شما در شهر خودتان که هستید معمولا از کنار افراد که رد می شوید اگر
آشنا نباشند، سلام نمی کنید؛ ولی وقتی در قالب یک اردوی جهادی به روستایی می روید،
از کنار مردم که رد می شوید با رویی باز سلام می کنید و احوال پرسی گرمی می
نمایید. یا وقتی در کشوری دیگر مسافرت می کنید و در اوج غربت یک هم زبان پیدا می کنید
چطور تحویل می گیرید؟ پس غربت به طور خود کار ما را نسبت به آدم ها حساس می کند ویژگی
مهمی که سکونت و عادت آن را از ما می گیرد.