آفرین بر رزمنده وظیفه شناس
جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می شد. دستور رسید.
هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچههایی که بچه یزد بود
نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم.
کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان
یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه
برگزار می شد، می رفتند.
نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در
نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت.
جلو رفتم و گفتم: “لطفا کارت شناسایی.”
گفت: “ندارم.”
گفتم:”ندارید؟”
گفت:” نه ندارم.”
گفتم:” پس باعرض معذرت اجازه ورود به
جلسه رو هم ندارین!”
شهیدچمران:
آنانکه
به من بدی کردند مرا هوشیارکردند.
آنانکه
از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند.
آنانکه
به من بی اعتنائی کردند به من صبر و تحمل آموختند.
آنانکه
به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند.
پس
خدایا! به همه آنانکه باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطاکن.
حاجی دلبریان از عظمت فرماندهان دفاع مقدس می گوید...
بشنوید...
هنگامى که قرار بود امام(ره) تشریف
بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعى از رفقاى نزدیکى که با هم کار مىکردیم و
همهشان در طول مدت انقلاب، نام و نشانهایى پیدا کردند و بعضى از آنها هم به
شهادت رسیدند - مثل شهید
بهشتى، شهید مطهرى، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقاى هاشمى، مرحوم ربانى شیرازى، مرحوم
ربانى املشى - با هم مىنشستیم و در مورد قضایاى گوناگون مشورت مىکردیم.
گفتیم که امام، دو سه روز دیگر یا مثلاً فردا وارد تهران مىشوند و ما آمادگى
لازم را نداریم. بیاییم سازماندهى کنیم که وقتى ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها
از همه طرف به اینجا ارجاع گردید، معطل نمانیم. صحبت دولت هم در میان نبود.
مرحوم آیتالله شهید مرتضی مطهری در پاریس )نوفل لوشاتو) در جمع اعضای بیت حضرت امام و سایر شخصیتهایی که از ایران و جاهای دیگر به آنجا آمده بودند، وقتی صحبت از امام موسی صدر به میان آمد، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، جملاتی را قریب به این مضمون بیان داشت:
«... اگر آقا موسی الآن بود، چون دنیا را دقیقاً میشناخت میتوانست کسی باشد که وضع جهان را برای امام خمینی تشریح کند و به عنوان یک کارشناس قوی، موضوعات و نیازها را بگوید... احکام واضح هستند و اشکال همة ما در عدم شناخت موضوع است. کسی که امروز در تبیین موضوعات به درد میخودر آقا موسی بود... افسوس شما هنوز نمیدانید که ما چه کسی را از دست دادیم. آقا موسی در دنیای عمل و اجرا نیازها را درک کرده بود، مسائل و مشکلات حرکت را میدانست و لمس کرده بود و برای اغلب موضوعات، حکم فقهی داشت. او را خیلی حساب شده از ما گرفتند... ایشان موضوعات پیچیدة منظومه را با یک سرانگشت حل میکرد و از شخصیتهای نادری بود که حرفهای ملاصدرا را به درستی فهمیده بود...»
توجه به نیرو ها
عملیات محرم بود. توی نفربر بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابیده بود. داشتیم حرف می زدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید:«چی شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن، زخمی می شدن، شهید می شن، گرفته م خوابیده م.» یک ساعتی، با کسی حرف نزد.